کتاب گنگ محل
کتاب گنگ محل
بچه که بودم، مادرم به اتاق خوابم میآمد و برایم قصه میگفت. تشریفاتی که پیوسته بیهیچ تغییری اجرا میشد. من باید به بستر میرفتم و او پنج دقیقهی بعد بهم ملحق میشد. همزمان با صدای قدمهایش روی راهپله، میشنیدم که ساعت، نُه ضربه مینوازد. گاهی کتابی با خودش میآورد، اما بیشتر وقتها قصهها را از بر میگفت. نمیتوانستم تشخیص بدهم قصهها را خودش میسازد یا واقعا از بر میگوید، اما تحتی یکبار نشد مکث کند یا تپق بزند. آن وقتها، احساس میکردم او همهی قصههای عالم را بلد است و تنها کاری که باید میکرد این بود که چند لحظه به یکیشان فکر کند تا در یک آن، تمام جزئیات ریز داستان به ذهنش جاری شود. این مادرم بود که اولین بار، قصهی اکبر خان را برایم تعریف کرد.
اکبر خان یک لالخانه ساخته بود؛ نه برای منفعت و نه به قصد اثبات چیزی. شاید از سر کنجکاوی محض. هیچکس نمیداند آن خانه چه مدت برقرار بود و چه بر سر کودکانی آمد که آنجا به همراه مستخدمین خاموششان محبوس بودند. کسی نمیداند؛ چون داستان گنگمحل، تنها بخشی از یک داستان طولانیتر بود. حکایتی درهم پیچیده و اشارهای گذرا برای نشان دادن شخصیت اکبر شاه گورکانی. امپراتور خوانشپریش مغول که غنیترین کلکسیون کتاب دنیا را در آن دوران داشت. بعدها دریافتم که بیشتر جزئیات داستان، چاشنیهایی بود که مادرم میافزود تا داستان مورد علاقهام را تا جای ممکن کش بدهد.
در حقیقت، داستان اصلی گنگمحل، ساده و روان بود. در آن نسخه از داستان، مشاوران دربار گورکانی بر سر اینکه انسان با استعداد فطری و خدادادی برای تکلم بهدنیا میآید یا نه، مناظره داشتند. آنها یکصدا میگفتند این موهبت، بهنوعی با مفهوم روح در ارتباط است؛ یگانه مشخصهای که انسان را از حیوان متمایز میکند. اما اکبرشاه معتقد بود قابلیت تکلم اکتسابی، و روح مفهومی فطری است و ارتباطی با هیچ کدام از قوای ذهنی-قابلیت تکلم، خواب دیدن یا منطق – ندارد.
بهطور قطع ادعای او بدین معنا بود که چنانچه زبان از روح نشات میگرفت، در آن صورت فقط یک زبان واحد در میان ابناء بشر ایجاد میشد، اما مشاوران دربار مخالف این باور بودند. آنها مدعی بودند وجود زیانهای متعدد، تنها دلیل تحریف موهبت سرچشمه است، که به دست خداوند در بستر روح کاشته شده. آنها نمونه رویدادهایی را سراغ داشتند که کودکان چند سال در انزوا به سر برده یا حتی به دست حیوانات بزرگ شده و در آن شرایط زبان خاص خود را خلق کرده بودند. زبانی که برای هیچ کس قابلدرک نبود و محال بود از دیگری آموخته باشند.